فضائل الشهداء (در قلمرو آفتاب)

قرارگاه سایبری سردار شهید ابوالفضل صادقی

شهید کلتقی خدامی

هوالجمیل

کلتقّی، زیباترین اسطوره‌ی اخلاص و مقاومت

کلتقّی کشاورز بود، زمین و ماشین و درآمد کافی داشت، از سربازی هم معاف شده بود. جنگ که شروع شد زندگی‌اش را رها کرد و برای دفاع از دین و میهن به جبهه رفت. در جبهه تقریباً از بقیه‌ی همرزمانش بزرگتر بود و پدر و مادر تمام بچه‌ها به حساب می‌آمد و همه‌ی بچه‌ها واقعاً عاشقش بودند. مسئولیت تدارکات گردان را بعهده داشت ولی ساده‌زیست‌ترین و کم‌خوراک‌ترین و پرکارترین نیرو به حساب می‌آمد. اگرچه تحصیلاتش را بعد از دوره‌ی ابتدائی رها کرده بود ولی در قرائت قرآن و ادعیه مهارت کامل داشت. احکام دین را در حد یک روحانی می‌دانست و هرجا که لازم می‌شد به پرسشهای دینی بچه‌ها پاسخ می‌داد. در اکثر مراسم نوحه می‌خواند، در نمازها نیز اگر روحانی حضور نداشت بچه‌ها به او اقتدا می‌کردند.

کلتقّی کوچکترین فرزند خانواده بود، پدرش را در کودکی از دست داده بود و تمام عمرش را با برادرهایش کار و زندگی می‌کرد. در چند ماهگی او را به کربلا برده بودند و از همان دوران نوزادی پیشوند کربلائی را جلو اسم خود داشت و همه او را کلتقّی صدا می‌کردند. از کودکی در حسینیه و مسجد و پای منبر بزرگ شده بود و از تاریخ اسلام و مسائل عقیدتی و احکام اطلاع کامل داشت.

چه قبل از جنگ و چه در دوران جنگ، ذره‌ای تشریفات و تجملات در زندگی‌اش نبود و صفا و سادگی در تمام جلوه‌های زندگی‌اش موج می‌زد، در گفتار و رفتارش، در کار و عبادتش، در غذا خوردن و خواب و بیداری‌اش و در هر حال و وضع و شرایط به ساده‌ترین وجه زندگی می‌کرد. اگر گرسنه می‌شد با کمترین غذای ممکن و با تکه‌ای نان و جرعه‌ای آب خودش را سیر می‌کرد و اگر نیاز به خواب و استراحت داشت (اگر غریبه‌ای وجود نداشت) هرجا که بود روی زمین دراز می‌کشید.

حتی اگر قرار بود بصورت رسمی حرف بزند کاملاً ساده و بی‌تکلف و با لهجه‌ی محلی حرف می‌زد اما در گفتارش کاملاً منطقی و آرام و مؤدب بود. هیچگاه پرخاش و حرفهای رکیک از او شنیده نشد. بسیار پر مهر بود و اصلاً اهل قهر نبود. هیچ حرفی را به دل نمی‌گرفت و از کنار تمام حرفهائی که برای او و دیگران ثقیل بود به سادگی می‌گذشت.

با اینکه مسئول تدارکات بود و انبار لباس و خوراک زیر دستش بود ولی یک دست لباس کهنه‌ی نظامی بیشتر نداشت و هر وقت نیاز به شستن آن پیدا می‌کرد آن را می‌شست و دوباره می‌پوشید.

نومیدی حتی در سخت‌ترین شرایط، در دلش راه نداشت، لبخند هرگز از لبانش دور نمی‌شد. ذاتاً با نشاط بود و هرکسی در اولین برخورد با او جذبش می‌شد و به وجد می‌آمد و از او روحیه می‌گرفت. اگرچه کاملاً کم خواب و خوراک بود ولی به اندازه‌ی چند نفر کار می‌کرد و همیشه سخت‌ترین کارها را به عهده می‌گرفت.

اگرچه بچه‌های جبهه، اکثراً اسطوره بودند ولی کلتقّی دارای خصائل و فضائلی بود که در کمتر رزمنده‌ای پیدا می‌شد. او نه فقط در امور شخصی و تشکیلاتی و تدارکاتی بلکه در رزم و نظامیگری هم دارای جرأت و تجربه و ابتکار بود ولی علیرغم تمام این مسائل هیچوقت هیچ ادعائی نداشت. اگرچه دانش کافی در امور جبهه‌ها و مسائل دینی و سیاسی داشت و به تمام معنا صاحبنظر بود ولی همیشه خودش را یک کشاورز بیابانگرد و بیسواد قلمداد می‌کرد و به هیچ مصاحبه‌ای تن نمی‌داد و هیچگاه خاطراتش را تعریف نمی‌کرد. او چنان بی ادعا بود که اگر کسی او را نمی‌شناخت و با او سالها رفیق می‌شد هرگز نمی‌توانست بفهمد که او حداقل یک روز در جبهه بوده است.

برادرانش چندبار تصمیم گرفته بودند برایش زن بگیرند ولی ازدواجش را موکول به بعد از جنگ، در صورت زنده ماندن، کرده بود. او در یکی از وصیت‌نامه‌هایش کل اموالش را بین برادرها و خواهرهایش تقسیم کرده بود.

یک سر مویش به دنیا وصل نبود و در این دنیا آرزوئی جز شهادت و رسیدن به قرب حق‌تعالی نداشت و نهایتاً در عملیات بدر مفقود‌الاثر شد و پس از دهسال پیکرش به خانه بازگشت و در گلزار شهدای زرقان دفن گردید. در ضمن خودش به عشق اباعبدالله از خدا خواسته بود که پیکرش ده سال غریبانه در بیابان بماند و دقیقاً همینطور شد.

کلتقّی با برادر شهیدم ابوالفضل صادقی در گردانهای فجر و کمیل لشکر المهدی ارتباطی تنگاتنگ داشت و تقریباً همراز و همدل و همکار بودند. در ضمن با ما نیز ارتباط خویشاوندی داشت و ما از کودکی او را می‌شناختیم.

روحش شاد و یادش گرامی

نکاتی دیگر در مورد کلتقی در آدرس زیر:

http://abolfazl-s.blogfa.com/post-63.aspx

+ نوشته شده در  جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴ساعت 0:15  توسط محمد حسین صادقی  |